تلخ و شیرین
اینجا ساعت به وقت بی هوشیه!!!!
پنج شنبه 16 آذر 1386برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : علي محمدي

بچه ها این پست رو چند روزی پسته ثابت میذاریمش و قراره توش خطرات تلخ و شیرینمونو بذاریم.

واسه بود و نبود این پست نظر بدین.

 

 



نظرات شما عزیزان:

najmeh
ساعت21:41---29 آذر 1391
من تاالان نظری توی وبلاگ نذاشتم.الانم فقط خواستم بگم که من shadow نیستم.
واقعا چرا هیچ نظری نمیذارین خانوم امیری.


sara
ساعت16:32---26 آذر 1391
سال دوم دبیرستان کلاس فیزیک تقویتی رو یادته ژاله؟ 7.6تا دختر بودیم و یه پسر.تو اوج درس و فیزیک یهو پسره (سروش)داد میزد گشششنمه .یا معلمه که ازش سوال میپرسید اول صداشو کلفت میکرد و میگفت ببببببله.فیزیک همینجوریش غیر قابل فهمه با وجود اون کم مونده بود فیزیکدان بشیم.

sara
ساعت16:14---26 آذر 1391
سیزده بدر سال90 بود رفتم بالای دیوار باغ تا از مناظر طبیعی بهره ببرم اما ای دل غافل ... بعد از یه مدت راه رفتن پام لیز خورد و افتادم والا دروغ چرا خودمم نفهمیدم چطور فرود اومدم که پوست چونم چسبید به سر زانوم اخ اخ هنوز دردش یادمه .شلوار سفیدم با وجود تیکه هاپوست وخون حال بهم زن شده بود.هی یادش بخیر

omiiiiiiid
ساعت23:24---25 آذر 1391
من بچه اصفهانم

ولی دوست داشتم شیراز قبول شم تا اصفهان

ولی نشد

اقا یا خانم سیم پیچ ممنون
عزیزمی.


هم کلاسی هوشبری اصفهان
ساعت9:52---25 آذر 1391
باشه امید بچرخ تا بچرخیم


محبوبه هوشبری اصفهان (بچه ی کازرون)
ساعت21:00---23 آذر 1391
اولین خاطره تلخ دوران دانشجویم :
روز چهار شنبه وقتی دیدم همه ی بچه های کلاس به جز سه چهار نفر نمره اناتومیشون زیر ده شدن (خودم هم یکی از اونها بودم)


سیم پیچ
ساعت17:58---23 آذر 1391
اقا امید شما مگه اصالتا کجایی هستید؟هر کی خواست از کلاستون انتقالی بگیره قدمش روی چشم ما.....برا همه جا هست

سیم پیچ
ساعت17:58---23 آذر 1391
اقا امید شما مگه اصالتا کجایی هستید؟هر کی خواست از کلاستون انتقالی بگیره قدمش روی چشم ما.....برا همه جا هست

omiiiiiiid
ساعت22:50---22 آذر 1391
ممنون از مهمون نوازیتون

خیلی خیلی تشکر

اتفاقا خیلی دوست داشتم شیراز درس بخونم اما خب قسمتم اصفهان شد

از همه ی شیراز شما باغ ارم رو دوست دارم

هر کی هر وقت رفت یاد منم باشه

بازم تشکر

از حرفای نا امید کننده و حرفایی که از روی حسادته ناراحت نشین

این حرفا رو دایورت کنین روی دیوار

خداااااا هوای شیراز و شیرازی ها رو داشته باش
ممنون از دم گرمت که بهمون تو این فصل سرما گرما میدین. بازم بهمون سر بزن.


shadow
ساعت22:22---22 آذر 1391
هوشبري هاي اصفهان.. چه اشكالي داره حتما اقا اميددلش هواي شيرازو كرده... اقا اميد اگه ميخواي بياي ماتوكلاسمون جاداريم ها...بعدم وبلاگ اصفهاني ها هيچ وقت به پاي بروبچ باحال شيراز نميرسه

هوشبری اصفهان هم کلاسی
ساعت20:44---21 آذر 1391
omiiiiiiiiiiiiiid چرا تو وب خودمون نظر نمیزاری

گل پونه
ساعت18:39---20 آذر 1391
ما تو دبیرستان رفتیم با گچ قرمز کف صندلی معلممون که چرمی بود قلب کشیدیم...وقتی اومد سرکلاس همه ریختیم دورش که سرش گرم شه و صندلی رو نبینه..وقتی نشست پشت مانتوش که مشکی بود شده بود پراز قلب...رفت پای تابلو که بنویسه همه ترکیدن از خنده..برگشت گفت چه خبره همه ساکت شدن...دوباره برگشت همه خندیدن...تا اخر فهمید و رفتم ناظم رو بادفتر انضباطی اورد و حال همه رو گرفت(اسممو نمیگم که ندونید چه اجلی بودم )

الهام
ساعت17:44---20 آذر 1391
اینکه چیز جدیدی نیست ما همون اول ترم رو کردیم که همکلاس بودیم ظاهرا شما نمیدونستین

الهام
ساعت16:53---20 آذر 1391
ژاله خیلی خوب این صحنه یادمه اول راهنمایی سر کلاس علوم بود خانم زراعت پیشه معلممون بود بدبخت میخواست سکته کنه البته سر همه کلاسا برای جواب دادن از ته کلاس میپریدی اول کلاس واقعا موندم چطوری تو دانشگاه هیجانتو کنترل میکنیبه به بابا زودتر رو میکردین خانوم باباخانی چ تصادف باحالی. دس خوش

علی مشتاقی وداریوش
ساعت0:42---20 آذر 1391
خانوم معتضدی دستو ن درد نکنه به خاطر جزوهای فیزیلوژی

تریاک ،هروئین؛ﺷﯿﺸﻪ

ﮐﺮﺍﮎ

ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ جزوهاتو

ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ

ﻣﻌﺘﺎﺩﺗﯿﻢ هم کلاسی!!!



omiiiiiiidهوشبری اصفهان
ساعت23:30---19 آذر 1391
طرح جالبی گذاشتین

بخش خیلی جذاب و خوندنیه

میشه اجازه بدین ما از طرحتون استفاده کنیم و برای وبلاگ خودمون بزاریم؟

خووووووووش باشید و بقیه رو هم خوشحال کنین
صاحب اجازه ای omiiiiidجون


number1
ساعت18:45---19 آذر 1391
پسر عموم قدِ زرافه رشد كرده!!!!
هيكلش مثل فيل از نوع ماموت ميمونه!!!
قيافش هم مثل گوريلِ پيره !!!
اكيپى باهم رفتيم بيرون!!!
بعد دوست دخترش تو جمع بهش ميگه:
جوجو ىِ من...!!!
ای خدا یه دیوار بدین من سرمو بکوبم بهش. دیواره بتنی باشه بهتره.والاااااااا


یکی
ساعت14:22---19 آذر 1391
یه شب تنها بودم مامانم به داییم گفته بود بیاد پیشم تنها نباشم...اونم نامردی نکرد و همچین از تنهایی دراوردم که غش کردم...با یکی دیگه داییم اومدن زنگ درو زدن بعد از رو در پریده بودن داخل و کنار پله های جلو بالکن نشسته بودن کشیک میدادن منم هرچی پشت ایفن گفتم کیه جواب ندادن رفتم تو حیاط که درو باز کنم ..پاگذاشتم روپله اولی همچین صدای سگ در اوردن که پنج تا پله پریدم پایین.یکیشون از پشت سر دستمو گرفت دیگه داشتم میمردم که دوتاشون حلاک شدن از خنده.....تا یه یه ساعتی من گریه میکردم اونام کیف میکردن

number1
ساعت21:41---16 آذر 1391
خسته و کوفته اومدم خونه داداشم رو در پذیرایی یادداشت گذاشته یه نوشته گذاشتم تو اتاقت برو بردار...
رفتم تو اتاق دیدم نوشته سرت کلاه گذاشتم یادداشت اصلی پشت همون برگه ایه که رو در بود...
رفتم یادداشت رو درو کندم پشتش نوشته یه یادداشت تو یخچاله زیر ظرف میوه ها...
منم حرصم گرفت بدون توجه به یادداشت یه نیمرو درست کردم و خوردم...بعد ناهار یادداشت زیر ظرف میوه رو خوندم دیدم نوشته ما رفتیم خونه خاله اما مامانم برات پیتزا که دوست داری درست کرده گذاشته تو فر...اما اگه نیمرو خوردی دیگه پرخوری نکن بذار اومدم باهم میخوریم...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نظرات (24)
پيوندها


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 74
بازدید کل : 12502
تعداد مطالب : 332
تعداد نظرات : 1009
تعداد آنلاین : 1


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 74
بازدید کل : 12502
تعداد مطالب : 332
تعداد نظرات : 1009
تعداد آنلاین : 1