اینجا ساعت به وقت بی هوشیه!!!! چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:14 :: نويسنده : علي محمدي
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده …. دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی …. همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد… انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم… این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت …. دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام…. فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم…. دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟ در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم… تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی…. گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟ سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده … چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:12 :: نويسنده : علي محمدي
خواسگار: ملاکوی شمو برِی ازدواج چیچیه!؟
دختر خانم گرامی: بریِ من تفاهم خیلی مهمه! خواسگار: تفاهم که ها! دیگه؟ ... دختر خانم گرامی: مهم تفاهمه بعدش یی سخفی که بالوی سرمباشه! خواسگار: خب او که ها! دیگه چیچی!؟ دختر خانم گرامی: مهم تفاهمه و یی دونه سخف و یی باغی توو قلات!! خواسگار: خوب دیگه چیچی؟! دختر خانم گرامی: خب همو تفاهمو یی دونه ماشینم برم بیگیری وبا همه اونوی که گفتم! خواسگار: و دیگه چیچی!؟ دختر خانم گرامی: خب تفاهم و خونه و ماشین رو گفتم. یه عالمه هم پول دوشته باشی بد نیست! خواسگار: دیگه فرمایشی ندارین شومو!؟میخوی یی ریزه فکر کنی؟شاید یادت بیادا دختر خانم گرامی: چرو!! چرو!! نمیخامم شومو زیاد توو زمت بیفتیا.حالو تفاهمم نتونوسی جور کنی خبری نی!!! خواسگار: ها! باشه رو چیشوم...حالو من برم یی دوری بزنم برمیگردم. چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:10 :: نويسنده : علي محمدي
قبل ترها،
وقتي بعدازصدسال به كسي ميگفتيم"مواظب خودت باش"
يعني عاشقش بوديم..دوستش داشتيم..
برايمان مهم بود..
واونيزمي فهميد ذره ذره احساسمان را!!
امروز..
همه ميگويند بي يكديگرمي ميرند!
اما..يك دقيقه بعدحياتي دوباره ميابند
باهركسي كه از راه برسد!!!
اين است دنياي پرازدروغ ما..
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:9 :: نويسنده : علي محمدي
حافظ : نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را ادامه مطلب ... چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:4 :: نويسنده : علي محمدي
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم … خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود … و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند. به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم … فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم. زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم …! خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم : هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم . هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم. زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم . و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم. امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند: رنگین کمانی به ازای هر طوفان ، لبخندی به ازای هر اشک ، دوستی فداکار به ازای هر مشکل ، نغمه ای شیرین به ازای هر آه ، و اجابتی نزدیک برای هر دعا . جمله نهایی : عیب کار اینجاست که من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم . چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 8:49 :: نويسنده : علي محمدي
تو براي من مثل خواهر ميموني! يعني :خيلي زشتي!!! فاصله سنيمون كمي زياده !يعني خيلي زشتي!!! من به تو علاقه به اون صورت ندارم!يعني خيلي زشتي!!! من الان تو موقعيت بدي از زندگي هستم !يعني خيلي زشتي!!! من دوست دختر دارم !يعني خيلي زشتي!!! تقصير تو نيست تقصير منه!يعني خيلي زشتي !!! من الان توجهم به كارمه!يعني خيلي زشتي!!! من تصميم گرفتم مجرد بمونم!يعني خيلي زشتي!!! بهتره فقط با هم دوست معمولي باشيم!يعني به طور وحشتناكي زشتي!!! سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 9:1 :: نويسنده : علي محمدي
تو این زندگی نصف عمرمون به فکر کردن راجع به یکی دیگه گذشت. نصف دیگشم برای پیدا کردن سر چسب نواری!!! من ميرم سمت خورشيد ذوب شم * *
* * دیروز بابام اومد تـو اتاقـم گفت : * امروز به مامانم میگم “یه چایی هم برا من میریزی ؟؟” میگه ” التماس کن “!!!!! :|
بچه ها این بخش رو از وبلاگ اصفهانیا برداشتم خیلی جالبه. اینجوریه که هر هفته اسم دوتا از همکلاسیا رو اینجا میذارم بعد شما بگین که چه شغلی بهشون میاد. این هفته : 1)علی محمدی 2)آقای علیرضا قنبری ببینید اولم از خودم شروع کردما. فقط نظرات با اسم اثلی تایید میشوند.انشاالله!!!!!!!! بچه ها اگه همینجور الکی یه حساب سرانگشتی بکنیم میفهمیم که 4الی5 وعده ما شیرینی از همکلاسیامون طلب داریم. باهم بشمریم: 1)خانوم معتضدیان قول داده بودن که اگه امتحان بیوشیمی رو قبول بشن شیرینی میدن و دیدیم که خوشبختانه قبول هم شدن. 2)18 بهمن مصادف بود با امتحان روانشناسی و تولد سرکار خانوم هوشمندی.تولدشون مبارک. 3)26بهمن.خانوم صراف نیا تولدتون مبارک 4)26بهمن باز.خانوم برزگر تولدتون مبارک 5)و مهدی جان گل محمدی گل سر سبد همه ی پسرای دانشکده با اینکه همه یه طرف تو هم همون طرف ولی شیرینی تولدتو بایستی بیاری. الان تکلیف چیه واقعن؟! ما چکار کنیم؟ صبحونه بخوریم؟نخوریم؟تکلیف مارو مشخص کنید دیگه خخخخخخخخخ رفتم رستوران شاندیز گارسونه میگه: رفتم مغازه نوشابه بخرم یارو گفت : مشکی دیگه! گفتم : پ… گفت: گمشوبیرون بی شعورعوضی! این چیه یاد گرفتن خودشونومسخره میکنن . گفتم : بابا میخواستم بگم پنیر هم میخوام. … کلی معذرت خواهی کرد و از خجالت من دراومد ________________________ رفتم در خونه رفیقم … از پشت آیفون میگه … تنهایی؟ پـَـــ نــه پـَـــ خونه محاصره ست … بهتره خودتو تسلیم کنی
________________________
رفتم بانک به کارمندِ میگم : شما صندوقدار هستید؟!
به دوستم میگم بیا با هم شعر بخونین میگه باشه . من میگم یه {توپ دارم} اون میگه قلقلیه. میگم پ ن پ مربعیه امروز شلوغ کردم رفتم دفتر مدیر گفت بازم شلوغ کردی من چیزی نگفتم گفت خاک
پيوندها
|
|||
![]() |