اینجا ساعت به وقت بی هوشیه!!!! ترم ۲ – همچنان قادر به ساختن کلمات معنی دار نمیباشند! متوجه میشوند به غیر از آنها افراد دیگری نیز به اسم دانشجو تو این مملکت هستند! به مقدار بسیار ناچیز از قطر ابروها کاسته میشودولی سیبیل جزیی از اعضای ثابت بدن می باشد. سر کلاس متوجه موجوداتی عجیب و غریب میشوند اما اسم آنها را نمی دانند. کماکان مسیر دانشگاه تا خانه بدون هیچ کم و کاستی طی میشود. نیمی از کتاب های ترم را میخرند و نیمه دیگر را از کتابخانه میگیرند. اگر به آنها سلام کنید در جواب زمزمه نامفهومی میشنوید با این مضمون:سلام علیکم ورحمة الله و برکاته! دو- سه بار از جلوی تریای دانشکده رد میشوند اما جرأت داخل شدن را ندارند!(استغفرالله) ترم ۳ – به معنای واژه پسر پی می برند و با ماهیت آن موجودات عجیب و غریب آشنا می شوند. به این نکته حیاتی پی می برند که تنها استفاده WC قضای حاجت نیست!!! سوژه خنده پیدا می کنند. همه کتابها را از کتابخانه می گیرند و متوجه میشوند که تا ۴ جلسه میتوانند سر کلاس غیبت کنند. می فهمند که شهر خیلی بزرگ است و غیر از خانه شان جاهای دیگری هم دارد! تریا دانشکده تبدیل به پاتوق آنها میشود. در جواب سلام شما میگویند سلام! ترم ۴ – با واژه BF آشنا میشوند اما راه و رسم تور کردنش را بلد نیستند. ابروها نازک میشودو سیبیل ناپدید! در ساعت های استراحت بین کلاسها و حتی وسط کلاس ها به WC میروند!!!همیشه در دانشگاه از قسمتهای “پر پسر” عبور میکنند. شروع میکنند به پرسیدن آدرس از پسرای خوش تیپ دانشگاه! (نکته:اگر دیدید که جلوی در آموزش یه دختر ازتون آدرس آموزش رو پرسید پس: ۱- دختره ترم ۴ درس میخونه. ۲-شما خوشتیپید!! ۳ – یالا مخشو بزن دیگه چلمن!) شروع میکنن به نوشتن جزوه ! هر ۲-۳ شب یکبار به خانه میروند برای حاضری و به خاطر غر زدن های مامان بابا. (خوب پدر مادرن دیگه دلشون تنگ میشه شما به بزرگی خودتون ببخشید!) و تعویض لباس و بقیه روز ها خونه دوستشون درس میخونن! (آره جون خودت ، بیچاره پدر ، مادره خبر نداره خوابگاه دخترا بغل خوابگاه پسراست!!!!) در جواب سلام شما میگویند: سلام.چطوری؟خوبی؟ ترم ۶ – خیلی تابلو میشوند!عاشق میشوند! مشروط میشوند!!! ترم ۷ – به طرز وحشتناکی تابلو میشوند! در عشق شکست میخورند!مشروط میشوند! ترم ۸– دوباره آدم میشوند. دیگر تابلو نیستند چون جوانان مستعد دیگری جای آنها را میگیرند(من لذت می برم میبینم این جوونا…….!) جای جای دانشگاه برایشان خاطره انگیز است. مثل بچه آدم این ترم درس میخوانند فارغ میشوند. در به در دنبال شوهر میگردند. به نگهبان جلوی در دانشگاه هم پا می دهند. به اولین پیشنهاد جواب مثبت میدهند و از چاله به چاه می افتند!!!! نظرات شما عزیزان: sajjad
![]() ساعت15:03---13 دی 1391
سلام من از همکلاسیای امید هستم
بابا هوشبری اصفهان دیگه خیلی باحال بود دمتون گرررررم نه
![]() ساعت23:57---11 دی 1391
فکرنکنم تااین حدباشه دیگه!
sara
![]() ساعت11:20---11 دی 1391
![]() پيوندها
|
|||
![]() |